^^^^^*^^^^^
سیل جمعیت یک مرتبه از حرکت بازماند و سکوت غریبی بر همه مسلط شد
مردم با تعجب همدیگر را نگاه کردند و بعد عده ای سرک کشیدند
چند صدا از گوشه و کنار بلند شد؛ چه خبره؟ چه خبره؟
همهمه از اول صف بلند شد و آرام آرام به گوش همه رسید
سالدات! سالدات! رعب و وحشت همراه با آشفتگی و شجاعت در صورتها دیده میشد
تا اینکه مرد جوانی خود را از درختی بالا کشید و با صدای بلند داد زد
چند گروه سالدات سر کوچه ی لک لر جمع شدند
مرد لاغری که علم بزرگی به دوش داشت جواب داد
جمع بشین! دیگه کار از کار گذشته
^^^^^*^^^^^
غریبه در شهر اثر غلامحسین ساعدی